ضیافت نور

رمضان و ضیافت اندیشه

ضیافت نور

رمضان و ضیافت اندیشه

ماه بندگی

ماه رمضان نهمین ماه از ماههای قمری و بهترین ماه سال است. واژه رمضان از ریشه «رمض» و به معنای شدت تابش خورشید بر سنگریزه است.
می‌گویند چون به هنگام نامگذاری ماه های عربی، این ماه در فصل گرمای تابستان قرار داشت، ماه «رمضان» نامیده شد، ولی از سوی دیگر، «رمضان» از
اسماء الهی است. این ماه ماه نزول قرآن و ماه خداوند است و شب‌های قدر در آن قرار دارد. فضیلت ماه رمضان بسیار زیاد و نامحدود است.

به برخی از حوادث و رویدادهای مهم این ماه اشاره می‌شود:
وفات
حضرت خدیجه در دهم رمضان سال دهم بعثت.
ولادت
امام حسن مجتبی علیه السلام نیمه رمضان سال دوم هجرت. جنگ بدر در سال دوم هجرت. فتح مکه در سال هشتم هجرت.
مراسم
عقد اخوت و پیمان برادری میان مسلمان، و ایجاد اخوت اسلامی بین پیامبر و امام علی علیه السلام.
بیعت مردم به ولایت‌عهدی
امام رضا علیه السلام در سال 201 قمری.

منابع :
هدایة الانام الی وقایع الایام، محدث قمی، ص 21

حافظ

صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد                        
بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد

بازی چرخ بشکند شش بیضه در کلاه                    
زیرا که عرض شعبده با اهل ناز کرد

ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان                      
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد

این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت            
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد

ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم                         
زانچ آستین کوته و دست دراز کرد

صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت          
عشقش بروی دل در معنی فراز کرد

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید                          
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خرام کجا میروی بناز                   
غّره مشو که گربه زاهد نماز کرد

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل                     
ما را خدا ز زُُهد ریا بی نیاز کرد

پیتزا با طعم شهدا

همین که شروع می‌کنم به ریختن سس گوجه ‌فرنگی روی پیتزا همراهم زنگ می‌ زند. شماره‌اش ناشناس است. دگمه سبز گوشی را فشار می‌دهم تا صدای غلامرضا از توی گوشی بیرون بیاید. بعد از چند کلمه تیکه پاره کردن تعارفات از من می‌خواهد که برای ویژه نامه یاد بود شهدای مسجدمان مطلب بنوسیم. می‌گوید راجع به پنج موضوع پیامبر، امام خمینی، جنگ و شهید مطلب لازم داریم.
می‌ دانم.... اینها شدند چهار تا. تقصیر من نیست. پنجمی را غلامرضا هم نگفت. البته مشکلی نیست. خودتان به راحتی می‌توانید پنجمی را هم اضافه کنید. مثلا« انرژی هسته‌ای».
به غلامرضا قول می‌دهم که داستانی با مضمون جنگ را از «ساسان ناطق» برای ویژه نامه انتخاب کنم. می‌گویم روی بقیه موضوعات هم فکر می‌کنم. شاید مطلبی پیدا کردم. اعلام پایان مکالمه با چهار دقیقه و بیست و چهار ثانیه روی صفحه گوشی ظاهر می‌شود. لقمه اول پیتزا را گاز می‌زنم و می‌روم توی فکر...
همان اول پیامبر را بی‌خیال می‌شوم. وصف پیامبر را باید خدا بگوید که گفته است در کتابش، اگر خوانده باشیم:
«انّکَ لعَلی خُلُقٍ عَظیم» «حریصٌ عَلَیکم.....» «عزیزٌ عَلیهِ ما عَنتم» «و لِکُم فی رسول ا.... اسوه حَسنَهِ» و...
این از اولی. دومی « امام خمینی» که چندان ترکیب شیرینی نیست! امام نه خمینی بود، نه ایرانی، نه آسیایی و نه حتی زمینی!
امام آسمانی بود و بی تاریخ. مثل دیگر علمای ربانی سلف شیعه از زندان زمان و مکان معاصرش رها بود و در تاریخ اسلام زندگی می‌کرد. شناخت حقیقی امام هم فقط وقتی برای ما ممکن است که ما نیز بتوانیم به قول شریعتی از چهار زندان انسان یعنی تاریخ، جامعه، طبیعت و خود رها شویم که البته شق القمری است برای ما آخر الزمانی‌ها. وگرنه فوقش امام را «مجاهد مبارز»
«مرجع عالیقدر» «عارف روشن ضمیر» «رهبر کبیر» «سیساتمدار دیندار» و.... خواهیم شناخت و بس.

ادامه مطلب ...

صبر خدا

                            عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدگر ویرانه می کردم

                             عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان، یکی لرزان
دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم

                             عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها، تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه ی صد دانه می کردم

                            عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کوه به کوه، آواره و دیوانه می کردم

                            عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سر و پای وجود بی وفا معشوق را، پروانه می کردم

                          عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز ناعزیزی
با ناز بر یک ناروا گردید و خواری می فروشد
گردش این چرخ وارونه بی صبرانه می کردم

                          عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
تا که می دیدم مشوش و عارف و عامی
ز برق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش
به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری
در این دنیا پر افسانه می کردم

                         عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ...
چرا من جای او بودم
همان بهتر که او خود جای خود بنشسته
و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
و گر نه من به جای او چو بودم
یک زمان، کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم

                        عجب صبری خدا دارد