ضیافت نور

رمضان و ضیافت اندیشه

ضیافت نور

رمضان و ضیافت اندیشه

*خدایا...*

 

 

 

*خدایا...*

خدایا مرا ببخش اگر صدایت نمیزنم! فراموشت نکرده ام...

خدایا مرا ببخش اگر چیزی از تو نمی خواهم! همه چیز را از تو گرفته ام...

خدایا مرا ببخش اگر طنابم را گسسته ام! پوسیده بود محکمترش را می خواهم...

خدایا مرا ببخش اگر به سوی دیگری میروم! در این سو رهیافتگان کمترند...

خدایا مرا ببخش اگر آتش عشقت را با اشک هایم بیرون می رانم!دارم شعله ور می شوم...

خدایا مرا ببخش اگر خوپرستم! در وجودم تو را یافته ام...

خدایا مرا ببخش اگر به دنیا دل بسته ام! در شوره زارش رد تو را می جویم...

خدایا مرا ببخش اگر در عشقت کفر می گویم! قلبم گنجایش این همه رحمت را ندارد...

خدایا مرا ببخش اگر چشمانم را بسته ام! میخواهم امشب خواب تو را ببینم...

خواجه عبد الله انصاری

الهی! تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی، و از ادراک عقل مصونی، نه مُدرَک عیونی، کارساز هر فتونی و شادساز هر محزونی، در حکم، بی چرا و در ذات، بی چونی.
الهی! در جلال، رحمانی، در کمال، سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کسی به تو ماند و نه به کسی مانی، پیداست که در میان جانی، بلکه جان، زنده به چیزی است که تو آنی.
الهی! یکتای بی همتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شریک مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دل هایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج کبریایی، مسند نشن استغنایی، به تو رسد ملک خدایی.
الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو، ما را جهاز، شناخت تو، ما را امان، لطف تو، ما را عیان.
الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
یا رب، دل پاک و جان آگاهم ده / آه شب و گریه ی سحرگاهم ده
در راه خود، اول ز خودم بی خود کن / بی خود چو شدم ز خود به خود راهم ده
الهی! از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی و دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی، تو آنی که خود گفتی، آنی، موجود نفس های جوانمردانی، حاضر دل های ذاکرانی.
الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست و جز از یافت تو، زندگانی نه. زنده بی تو، چون مرده زندانی است و زنده به تو، زنده ی جاودانی است.
الهی! فضل تو را کران نیست، و شکر تو را،زبان.
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد / احسان تو را شمار نتوانم کرد