گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا .
ما همه آفتاب گردانیم . اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی ؛ دیگر آفتاب گردان نیست
آفتاب گردان کاشف معدن صبح است وبا سیاهی نسبت ندارد .
این ها را گل آفتابگردان به من گفت ومن تماشایش می کردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعله بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت .
آفتابگردان به من گفت : "وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد مطمئن است که او خورشید را پیداخواهد کرد" .
آفتابگردان هیچ چیز را با خورشید اشتباه نمی گیرد ؛ اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد .
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را می داند او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کاری ندارد .
روز اول ذیقعده روز ولادت با سعادت کریمه ی اهل بیت حضرت فاطمه معصومه(س) و روز ملی دختران را به تمام دختران ایران زمین تبریک و تهنیت عرض نموده و امیدوارم که با پیروی از این بانوی جهان اسلام و به کار بستن سیره و روش زندگی ایشان هم دنیا و هم آخرت خویش را آباد سازند و هم مشت محکمی بر دهان ابر جنایت کاران عالم بکوبند:
که فقط ایرانی به درد ایرانی می خورد و بس...
و دیگران فقط بی بند و باری و سقوط اخلاقی و اجتماعی ما را می خواهند...
لذا خواهرم!
با رعایت موازین اسلامی و عمل به دستورات دین و قرآن دشمن را ناامید کن و قدمی دیگر در راه اعتلای خویش بردار که بهشت برین وعده حق تعالی برای توست.
همواره سربلند باش..
همواره ایران را سربلند نگاه دار..
ان شاء ا...
سلام به همه ی دوستان عزیز
از همه ی شما عزیزان دعوت میکنم که در این کلبه مینیمال های قشنگ خودتون رو بنویسید.
به امید دیدار شما
در پناه حق
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد.
او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید.
من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.
من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را هم ببخشد.
بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
نتیجه:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید
چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر
دریافت کنید.
پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید